جدول جو
جدول جو

معنی پیش پنجی - جستجوی لغت در جدول جو

پیش پنجی
نگهبان سر شب مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
جلوگیری. دفع. پیشگیری، تمهید مقدمۀ مطلب. تهیه و حاضر کردن وسایل برای کاری: فلان برای مرافعۀ خود پیش بندی خوبی کرده بود، یعنی مقدماتی نیکو آماده ساخته بود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
پیش لنگ
لغت نامه دهخدا
(جَ)
حالت و چگونگی پیش جنگ. عمل پیش جنگ. پیش جنگ بودن
لغت نامه دهخدا
(یِ پَ جُ)
سن، پاپ مسیحی از 366 تا 384 م.. ذکران وی دوم دسامبر است
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و غیره بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش مصون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش جنگی
تصویر پیش جنگی
کیفیت و حالت عمل پیش جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پیشی
تصویر پیش پیشی
بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
جلوگیری پیش گیری دفع، تهیه و حاضر کردن وسایل برای کاری تمهید: فلان برای مرافعه خود پیش بندی خوبی کرده بود
فرهنگ لغت هوشیار
جلو امام پیش پا، آنکه در رفتار پیش پایها نزدیک گذارد و پاشنه ها را دور، ستاره ای که بر پای مقدم دو پیکر است. یا پیش پای کسی بر خاستن، بر پا ایستادن برای تعظیم وی: سپیده دم مه من چون زخواب برخیزد به پیش پای رخش آفتاب برخیزد. (تاثیر آنند. لغ)، یا راهی را پیش پای کسی گذاشتن، هدایت کردن ویرا بدان طریق متوجه ساختن او را بدان
فرهنگ لغت هوشیار
پیش نوبت بودن آبیاری زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
نوبت به نوبت، هر پنج روز یک نوبت
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش کندن، کندن زمین یا شخم
فرهنگ گویش مازندرانی